پنج سطر

از هر کتاب

نه، من آن‌چه او گفته بود نشنیده بودم. در آن لحظه، ما داشتیم از کنار کامیون غول‌پیکری می‌گذشتیم. خیال می‌کنم کامیون مخصوص حمل میوه و یا مواد خوراکی بود. خیلی مطمئن نیستم. به هر حال، کامیون گرد و خاک وحشتناکی بلند می‌کرد، به علاوه، چنان سر و صدایی راه می‌انداخت که نمی‌توانستم چیزی بشنوم. – چی گفتی؟ دیدم که با من حرف می‌زدی، ولی در اثر سر و صدا یک   ادامه ...

آنتونیس ساماراکیس کتاب غیرایرانی مرتضی کلانتریان (مترجم) نشر آگه

… بخواب هلیا، دیر است. دود دیدگانت را آزار میدهد. دیگر نگاه هیچکس بخار پنجره‌ات را پاک نخواهد کرد. دیگر هیچکس از خیابان خالی کنار خانه‌ی تو نخواهد گذشت. چشمان تو چه دارد که بشب بگوید؟ سگها رویای عابری را که از آنسوی باغ‌های نارنج میگذرد پاره میکنند. شب از من خالیست هلیا. گلهای سرخ میخک، مهمان رومیزی طلائی رنگ اطاق تو هستند اما گلهای اطلسی شیپورهای کوچک کودکان. عابر   ادامه ...

انتشارات روزبهان کتاب ایرانی نادر ابراهیمی

دوم ژانویه‌ی ۱۹۴۲ خبرهای خوب و بدی داشت. اول خبر خوب: فهمیدم مرا برای خدمت در نظام وظیفه «نامناسب» تشخیص داده‌اند و به عنوان بچه‌سرباز به جبهه‌ی جنگ جهانی دوم اعزام نمی‌شوم. مسأله اصلا بی‌علاقگی به وطن نبود چون من جنگ جهانی دوم‌ام را پنج سال پیش در اسپانیا جنگیده بودم و یک جفت سوراخ گلوله هم در ماتحت‌ام داشتم که این را اثبات می‌کرد. اصلا سر در نمی‌آورم چرا   ادامه ...

پیام یزدان‌جو (مترجم) ریچارد براتیگان کتاب غیرایرانی نشر چشمه

اهل خراسان مردم کرد بسیار دیده‌اند. بسا که این دو قوم با یکدیگر در برخورد بوده‌اند، خوشایند و ناخوشایند. اما اینکه چرا چنین چشمهاشان به مارال خیره مانده بود، خود هم نمی‌دانستند. مارال، دختر کُرد، دهنهء اسب سیاهش را به شانه انداخته بود، گردنش را سخت و راست گرفته بود و با گامهای بلند، خوددار و آرام رو به نظمیه می‌رفت. گونه‌هایش برافروخته بودند. پولکهای کهنهء برنجی از کناره‌های چارقدش   ادامه ...

انتشارات فرهنگ معاصر کتاب ایرانی محمود دولت‌آبادی

خانم رمزی گفت: «آره، البته، اگر فردا هوا خوب باشد»، و افزود: «ولی خروسخوان باید پاشوی.»این کلمات شادی فراوانی در پسرش برانگیخت، گویی ترتیب همه‌چیز را داده بودند و سفر مقدر بود که پیش بیاید و معجزه‌ای که انگار سالهای درازی در آرزویش بود، پس از یک شب تاریکی و یک روز قایق‌سواری به وقوع می‌پیوست. چون جیمز رمزی حتی در شش سالگی به آن قبیلهء بزرگی تعلق داشت که   ادامه ...

انتشارات نیلوفر صالح حسینی (مترجم) کتاب غیرایرانی ویرجینیا وولف

امریکایی یک فنجان قهوهء دیگر به لیماس داد و گفت: «چرا نمی‌روید بخوابید؟ اگر آمد بهتان زنگ می‌زنیم.» لیماس حرفی نزد، فقط از پنجرهء پست بازرسی به خیابان خالی خیره شد. – نمی‌توانید تا ابد منتظر بمانید، قربان. شاید وقتِ دیگری بیاید. می‌توانیم از پلیس بخواهیم با اداره تماس بگیرد، بیست دقیقه‌ای به این‌جا می‌رسید. لیماس گفت: «نه، حالا هوا، دیگر تقریبا تاریک شده.» – اما نمی‌توانید تا ابد منتظر   ادامه ...

انتشارات جهان کتاب جان لوکاره فرزاد فربد (مترجم) کتاب غیرایرانی

«شیخ یحیی کندری»، رحمه‌الله علیه، صاحب تاریخ منصوری، مشهور به رساله‌ی مصادیق‌الآثار، شبی در رویایی صادق بر ما ظاهر گشت و آیه‌ی شریفه‌ی «ثُمَّ بَعَثناکُم مِنْ بَعدِ مَوْتکُم لَعلَّکُم تَشکُرون» تلاوت نمود و گفت: همچنان که خداوند در این آیه وعده فرموده، اینک ما به هیات همچون شمایی به جهان خاکی بازگشته‌ایم تا در محشر صغرایی که به وقت قرائت حادث می‌شود، مصادیق‌الآثار هم بدین هنگام کتابت کنی تا وقایع   ادامه ...

ابوتراب خسروی کتاب ایرانی نشر آگه نشر قصه

من به کومالا آمدم، چون به من گفتند که پدرم، پدرو پارامو نامی، اینجا زندگی می‌کرد. مادرم این را گفت و من قول دادم همین که از دنیا رفت به دیدنش بروم. دستش را فشار دادم تا بداند که این کار را می‌کنم، چون نفسهای آخر را می‌کشید و جا داشت که هر قولی به او بدهم. به من گفت: «حتما به دیدنش برو، می‌دانم که خوشحال می‌شود تو را   ادامه ...

احمد گلشیری (مترجم) خوان رولفو کتاب غیرایرانی نشر فردا

… بر شانه راستش می‌نویسد: فکر می‌کند: «هیچ خلاص و نجاتی ندارم مگر که دستم را پیدا کنم و رازش را نگاه کنم… دستم بی‌امید، چقدر تنها مانده. دست چپم چقدر پوسیده و یتیم، بدون تنم، چقدر خوراک باران‌ها، بادها و آفتاب‌ها شده، چقدر زوزه کشیده و تنم را هی صدا زده، و من صدایش را نشنیده‌ام، تا حالا که من بی هیچ چاره‌ای که هستم و هیچ نیستم جز   ادامه ...

شهریار مندنی‌پور کتاب ایرانی نشر مهری

قهرمان اصلی، در این قسمت اول، یک زن آلمانی ۴۸ ساله است. قد او یک متر و هفتاد و یک سانتیمتر و وزن او در حدود شصت و هشت کیلو و هشتصد گرم است، یعنی، با اختلاف سیصد یا چهارصد گرم، وزن ایده‌آل برای چنین قدی. رنگ چشمانش چیزی است بین آبی تند و سیاه، انبوه موهای براق و بلوندش، که کمی به خاکستری می‌زند و او آنها را به   ادامه ...

انتشارات آگاه کتاب غیرایرانی مرتضی کلانتریان (مترجم) هاینریش بل